مهندسی بهداشت حرفه ای 90 قم

بهداشت حرفه ای حامی دستانی است که پیامبر بر آنها بوسه زد ...

مهندسی بهداشت حرفه ای 90 قم

بهداشت حرفه ای حامی دستانی است که پیامبر بر آنها بوسه زد ...

غدیر، عید اکمال دین...

2

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) (در روز غدیر) فرمودند:
اى مسلمانان! حاضران به غایبان برسانند، کسى را که به من ایمان آورده و مرا تصدیق کرده است، به ولایت على سفارش می‏کنم، آگاه باشید ولایت على، ولایت من است و ولایت من، ولایت‏ خداى من است. این عهد و پیمانى بود از طرف پروردگارم که فرمانم داد تا به شما برسانم.                                                                                                                                  بحارالانوار 37: 141، ح 35.

با علی از یا علی یک نقطه کم دارد ولی، یا علی گفتن کجا و با علی بودن کجا...


عید اکمال دین،سالروز اتمام نعمت وهنگامه اعلان وصایت و ولایت

       امیر المومنین علیه السلام خجسته باد.

مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...


گفتم : خدای من ، دقایقی بود درزندگانیم که هوس می کردم سرسنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا برشانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، درآن لحظات شانه های تو کجا بود ؟ 

گفت : عزیزتر از هرچه هست ، تو نه تنها درآن لحظات دلتنگی که درتمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را ازتو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر ازهرچه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی برزنگارهای روحت ریختم تا بازهم ازجنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که برسرراهم گذاشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم ازاین راه نرو که به جایی نمی رسی ،توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز ازهرچه هست ازاین راه نرو که به نا کجا هم نخواهی رسید .
گفتم : پس چرا آن همه درد دردلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی ، چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را ازدلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا ، آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد باردگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد برخدا گفتن اصرار نمی کنی و گرنه همان بار اول شفایت می دادم .
گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
گفت : عزیزتر از هرچه هست من دوست تر دارمت


عرفه...

باز هم عرفه، با همه راز و رمزهایش از راه رسید؛ روزى پر از شور و شیدایى و شناخت؛ روز خوشه چینى بندگان از دشت معرفت الهى؛ روزى که نگاه قلب‏ها، بیش از همیشه به آسمان است؛ روز چشم‏هاى بارانى و نیازهاى آسمانى...

آرى، عرفه، روز بازگشت عارفانه است از کج‏راهه گمراهى و تاریکى، به شاه‏راه هدایت و نور.

چه ‏قدر زیباست بازگشت همگانى بندگان فرارى به آغوش مهربان خدایى که همه را خواهد پذیرفت؛ مگر نه آنکه خود فرموده: "اگر روى گردانان از من شدت شوق مرا به بازگشت‏شان مى‏دانستند، از نهایت شعف جان میدادند".
الهى! این کهکشان بى ‏نهایت رحمت تو و این بندگان کوچک شرمسار؛ شاید دیر آمده ‏ایم، ولى آمده ‏ایم. به زلال اشک‏هاى جارى بندگان صالحت در صحراى عرفات قسم، ما دور افتادگان از حریم عشق و عرفان را بپذیر!


(( التماس دعا در لحظات قشنگ خلوتتان ))

تا بحال به خود اندیشیده ای؟؟؟


تا بحال به خود اندیشیده ای...؟

به گوهـــــر وجودی ات ؛ به عــزت درونـــی ات ؛ زیــــبایی کنونـی ات

به مروارید چی...؟!

اندیشیده ای؟؟؟

به ارزشش،به زیبایی بودنش ؛ به کمیاب بودنش ؛ محبوب بودنش

تو مرواریدی هستی زیبا در پوشش چادری زیباتر

مروارید باش تا همیشه محبوب باشی، نه چون سنگ ساحل در دسترس همگان

 باید دانست

 " جاده های زندگی را خدا هموار می کند
 کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست ... "

پس اینقدر آه و ناله چرا ؟!

 زندگی با همه‌ی وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به جزا دادن و افسردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست 

زندگی جنبش جاری شدن است

از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا میداند...

سهراب سپهری